جدول جو
جدول جو

معنی زبان برگشادن - جستجوی لغت در جدول جو

زبان برگشادن
(کَ دَ)
لب به سخن باز کردن. آغاز سخن کردن:
دل قارن آزرده گشت از قباد
میان دلیران زبان برگشاد.
فردوسی.
زبان برگشاد اردشیر جوان
که ای نامداران روشن روان.
فردوسی.
پس آنگه بزانوی عزت نشست
زبان برگشاد و دهانها ببست.
سعدی (بوستان).
رجوع به زبان گشادن و زبان گشودن و زبان برآوردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبان گشادن
تصویر زبان گشادن
زبان باز کردن، لب به سخن گشودن، آغاز گفتار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ شُ دَ)
زبان برگشادن. آغاز سخن کردن:
ز سرتیزی آن آهنین دل که بود
بعیب پریرخ زبان برگشود.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
زبان بگشودن. زبان برگشادن. سخن گفتن. آغاز سخن کردن: و عالم بدین تهنیت زبان بگشاد. (سند بادنامه ص 14)
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ زَ دَ)
عنان اسب را سپردن. گذاردن که اسب آزادانه برود. رها کردن عنان اسب:
چو گفت این سخن در رکاب ایستاد
برآورد باز و عنان برگشاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
عبارت از آن است که حیوان از شدت تشنگی یا گرمی زبان خود را از دهان بیرون می آورد. (خلاصۀ بهارعجم)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
لب به سخن باز کردن. سخن گفتن، آغاز گفتار کردن کودک. زبان باز کردن.
- زبان بر کسی گشادن، درباره او غیبگویی کردن. غیبت او را کردن:
جهاندار نپسندد این بد ز من
گشایند بر من زبان انجمن.
فردوسی.
رجوع به زبان شود
لغت نامه دهخدا